کد مطلب:259396 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:159

شما میهمان ما هستید
قضیه ی دوم: مرحوم آیت الله شاهرودی در یكی از سفرها كه قصد زیارت را نموده بودند با جمعی از رفقا از نجف به كربلا و كاظمین و سامرا طبق روال معمول با پای پیاده حركت نمودند، در محلی به نام حضرت سید محمد - كه در آن حدود به «سبع الدجیل» [1] معروف است - آقای سید محمود شاهرودی سخت مریض شدند و شدت تب به حدی بود كه روی زمین افتادند و قدرت حركت از ایشان سلب شده بود و تمامی اعضای بدنشان به شدت درد می كرد.

آقای شاهرودی به رفقا گفتند: شما مرا بگذارید و بروید تا از فیض زیارت محروم نشوید، وقتی كه برگشتید جنازه ی مرا به نجف اشرف برده و در وادی السلام به خاك بسپارید.

رفقا هم قبول كردند و رفتند. ایشان هم پای خود را سمت قبله كشید و آن آفتاب گرم منتظر قدوم حضرت عزرائیل بودند كه ناگاه صدای سم حیوانی به گوش رسید. از گوشه ی چشم نگاهی نمود، دید یك نفر چفیه سفید سوار بر یك الاغ سفیدی آمد و



[ صفحه 223]



پیاده شد.

آقای شاهرودی یقین كردند كه این شخص شاید از ناصبی های اطراف است كه قصد قتل او را دارد كه آن شخص با زبان عربی فصیح گفت:

«یا سید محمود شاهرودی كیف أنت؟»

آقای شاهرودی تو را چه شده است؟!

آقای شاهرودی گفت:

كما تری.

همین طور كه می بینی.

فرمودند: كجای شما درد می كند؟

گفت: همه جای بدن من درد می كند.

آن آقا دست به پاهای ایشان گذاشت، آقای شاهرودی گفتند كه بالاتر تا آنكه به تمام بدن دست كشید و در هر جا كه دست آن آقا می رسید درد هم برطرف می شد و بلافاصله برخاست و نشست در حالی كه احساس آرامش و راحتی می نمود و تصمیم گرفت كه به سمت سامرا حركت كند كه به رفقا برسد.

آن آقا فرمود: سوار شوید. مرحوم شاهرودی عرض كرد: حالم كاملا خوب است و می توانم راه بروم خودتان سوار شوید.

اما آن آقا اصرار كرد كه چون شما مهمان ما هستید باید سوار شوید، بالأخره آقای شاهرودی سوار و آن آقا پیاده به راه افتادند، بعد از چند دقیقه به روستایی كه نزدیك شط دجله به سمت سامرا به نام «قلعه» رسیدند. آن آقا خداحافظی نمود و برگشت.

آقای شاهرودی آمد جلوی قهوه خانه كنار آن روستا و مشغول خوردن چای و كشیدن سبیل شدند و راهی كه حدود یك روز لازم بود تا طی شود در ظرف چند دقیقه طی شده بود، بعد از مدتی كه چای و سبیل را صرف نموده بود دیدند كه رفقا از راه رسیدند در حالی كه مراقب عقب سر خود بودند كه ببینند از آقای شاهرودی



[ صفحه 224]



خبری هست یا نه، چون وارد قهوه خانه شدند دیدند كه عجب آقا سید محمود اینجا نشسته چای هم نوشیده و خستگی را هم گرفته، كأنه هیچ راه نرفته و مریض هم نبوده است، آمدند جلو و گفتند: آقا شما كی و چه ساعتی اینجا رسیدید؟ و چگونه آمدید؟

آقای شاهرودی گفتند: حدود سه ساعت است كه آمده ام.

رفقا بدون اختیار صدا زدند: اعجاز اعجاز اعجاز، یعنی معجزه شده است و نزدیك بود كه مردم متوجه بشوند كه آقای شاهرودی گفتند: بابا جان! ساكت باشید، من لباس زیادی ندارم.

چون قاعده بر این است كه اگر برای شخصی اعجازی صورت بگیرد، مردم لباس های آن شخص را به عنوان تبرك پاره می نمایند و می برند. لذا رفقا ساكت شده و با هم وارد شهر سامرا شدند.

آقای آیت الله شاهرودی این قضیه را كه به صورت ناشناخته با حضرت حجت علیه السلام رو به رو شده بودند اجازه دادند كه نقل شود.

اما بعضی از قضایا كه به صورت شناخته شده خدمت حضرت صاحب الامر علیه السلام مشرف شده بودند، اجازه نداده اند آنها نقل شود.


[1] يعني شير دجيل كه مصغر دجله و به معناي نهر كوچك رودخانه است.